نامه های من
جزیره قشم
تغییرات
عزیز دل مایه چندوقتیه که جورایی ازنظرخودم باهوش ترشده وتامیخوایم غذابخوریم یه جوری نگاه میکنه که انگارازجیب اون داریم میخوریم منکه به جونم نمیزنه غذاخدایازودیسناگلی روبزرگ کن که بتونه همراه ماغذا بخوره .... ...
نویسنده :
زینب
2:23
بدون عنوان
وای این دیگه چیه من کیم اینجا کجاس
معرفی یسناگلی
سلان من مامان یسنا هستم .خیلی خوشحالم که یه وبلاگ دارم ومیتونم خاطرات دخترم رو ثبت کنم اینجوری هم دوستای زیادی پیدامیکنم .امامشخصات دخترم الان۳ماه و۲۸روزشه وهنوز خیلی نینی هست تقریبا همه میگن شباهت به نرگس میده نرگس دختر عمه یسناس.یسنا تازه گردن گرفته ومیتونه باکمک من وباباش روی پاهاش خودشو نگه داره آخه خیلی پر دست وپاست وامونمون رو گرفته.میخوادحرف بزنه ولی نمیتونه جیق میزنه.تاباهاش حرف میزی میخنده انگار میدونه چی بهش میگی.راستی بگم ازایلیاوپوریاوسارا پسرعمه وپسردایی ودخترعموهای یسنا اگه بااینهاتنهاباشه سرش رواز تنش میکنن البته خیلی محربونن ولی کنجکاوآخه ۲سال واندی بیشتر سن ندارن. ...
نویسنده :
زینب
15:59
۲۰مرداد۹۲واکسن ۴ماهگی
امروز همش استرس داشتم که مبادا مثل واکسن ۲ماهگیت اذیت شی باهزاردعاخلاصه رفتیم بامامان جونت وبابات .سرتو گرم کردم داشتی میخندیدی که یکدفعه واکسن روزد یه جیق زدی وتموم شد خداکنه تاآخرشب هم دردنداشته باشی ...
نویسنده :
زینب
15:51
وقتی از خواببیدر میشی
وقتی ازخواب بیدارمیشی دلت میخوادیکی حرف بزنه فوری میچرخی ونگاه اطرافت میکنی منکه اینقدر خواب دارم از خواب بیدار میشم وباهات حرف میزنم وماسازت میدم اخ چقدر مزه میده ...
نویسنده :
زینب
15:29
بدون عنوان
اینم باباجون یسنا تو وقتی میبینتت حتما باید موهاتوفرق بزنه وکلی هم باهات حرف میزنه وتوهم میخندی ...
نویسنده :
زینب
18:23